الین جانالین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نفس ماماني و بابايي

اولين مرواريد دختر نازم

روز اول فروردين 92 الين‌جون وارد ماه 8 زندگي خودش شد و اولين دندونش در اومد و مثل يه مرواريد زيبا توي دهان پرخنده قشنگش خودنمايي كرد و روز 11 فروردين هم دومين دندون دختر گلم دراومد. مباركت باشه نفسم          ميميرم ميميرم واسه برق چشات     ميميرم ميميرم واسه خنديدنت   میميرم ميميرم واسه ناز نگات     خدايا شكرت كه صدامو شنيدي و يه دختر سالم و به تمام معنا خانوم به من هديه دادي.   شکر خدای مهربون.... شکر که با مهربانی‌ات، چشمانت راروی...
27 فروردين 1392

موقع سال تحويل

موقع سال تحويل من و باباحميد جلوي تلويزيون نشسته بوديم و منتظر بوديم كه سال 92 رو اعلام كنن. الين جون هم خوابيده بود. به محض اينكه سال 92اعلام شد الين چشاشو باز كرد و به من و حميد لبخند زد (باورمون نمي شد انگار دخترمون هم ساعت سال تحويل رو مي دونست) بغلش كرديم و بوسيديمش و بعد هم بابا حميد به دخترمون اولين عيدي رو داد. بعداز ظهر هم رفتيم خونه ماماني الين هم واسه عيد ديدني و تبريك و هم واسه ديدن عموسعيد و زن عمو و آرادجون كه اومده بودن مشهد تعطيلات عيد رو كنار ما باشن.     اولين نوروز زندگيت مبارك گلم             تو را به تكرار تمام دوستت دارم ه...
20 فروردين 1392

یک سال گذشت ....

يك سال ديگه هم گذشت با همه خوبيها و بديهاش سال 91 با وجودي كه مشكلات و دردسرهاي زيادي واسمون داشت يكي از بهترين سالهاي زندگيمون بود كه براي هميشه توي خاطرمون حك شد سالي كه خداي مهربون يكي از بهترين فرشته هاشو به زمين فرستاد و به ما هديه داد. سال 91 سال تولد دخترمون الين. و نوروز رسيد اولين عيدي كه ما 3 نفري جشن گرفتيم . سال 92 در صورتي آغاز شد كه من، حميد و الين دركنار هم خوشبختيم و اين خوشبختي رو واسه همه آرزو دارم اميدوارم سال 92 سال پايان بديها و سال آغاز خوبيها براي همه باشه . آمين                  « الین» بهتری...
20 فروردين 1392

يه شب به ياد موندي

الين عزيزم20روزه بود كه همكاراي بابايي اومدن خونمون واسه ديدن دختر گلمون و زحمت کشیدن یه پلاک طلا یه لباس خوشگل به همراه یه گلدون خیلی زیبا واسه الین جون آوردن که دست همشون درد نکنه"آقاي مرشديان به همراه خانومشون و دختر گلشون بهارجون، آقاي موسوي به همراه خانوم مهربونشون، آقاي داوطلب به همراه خانومشون و دختر گلشون زينب جون و خانوم مرادي به همراه پسر عزيزشون آقا كاميار" اون شب الين جون مثل هميشه خانوم بود و اصلا اذيت نكرد و خيلي بهمون خوش گذشت. منم خيلي خوشحالم چون با خانوماي دوستاي بابايي آشنا شدم همشون خيلي خوب و مهربون بودن. بهارجون و زينب جون هم با هم دوست شدن و خلاصه اون شب به همه خوش گذشت. اميدوارم اين دوستيها هميشه پايدار بمونه &n...
19 فروردين 1392
1